فرهنگ امروز/ غزاله صدر منوچهری:
آشنایی فارسیزبانان با گئورگ ویلهلم فردریش هگل(۱۸۳۱-۱۷۷۰ م.) فیلسوف شهیر آلمانی عمدتا از رهگذر آثاری چون پدیدارشناسی روح و فلسفه تاریخ صورت گرفته است در حالی که هگل به همان اندازه که فیلسوفی اثرگذار و سترگ است، منطقدانی موسس و بنیادگذار است. وجه منطقی اندیشه هگل اما در میان ما کمتر شناخته شده که شاید یک دلیل آن چنانکه میثم سفید خوش میگوید، دور شدن ما از تفکر منطقی است. خوشبختانه در سالهای اخیر، برخی آثار منطقی هگل به فارسی ترجمه شده که از آن میان میتوان به «درسنامههایی درباره منطق هگل» و «دانش منطق» اشاره کرد. به تازگی نیز کتاب «منطق، نظام ینا ۱۸۰۵-۱۸۰۴» نوشته گئورگ ویلهلم فردریش هگل با ترجمه سیدحسین سجادی و به همت انتشارات حکمت منتشر شده است. نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۱۹ آذر به نقد و بررسی این اثر اختصاص داشت و با حضور محمدمهدی اردبیلی و میثم سفیدخوش در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
منطق در شب نبرد ینا
علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب|هگل یکی از فیلسوفان بسیار مشهور غربی است که تقریبا تمام آشنایان با فلسفه یا تاریخ فلسفه او را در کنار سایر فیلسوفان مهم در ذهن دارند. مجموعه نظام ینا شامل «منطق»، «متافیزیک»، «فلسفه طبیعت» و «فلسفه روح» است و در زمانی تالیف شدهاند که هگل و شیلر در دانشگاه ینا تدریس میکردند. ینا شهر کوچکی در ایالت تورنگن آلمان(واقع در جنوب شرقی وایمار) است. گفتنی است، ناپلئون در ۱۸۰۶ در این شهر بر پروسیها چیره شد. «پدیدارشناسی روح» زیر نگاه خیره انقلاب باشکوه فرانسه پدید آمد. هگل خود دوست داشت به دیگران بگوید «پدیدارشناسی روح» را در شب نبرد ینا به پایان رسانده است. پس از آن «منطق نظام ینا» در دورانی نوشته شد که پادشاهان آلمانی در پی احیای قدرت و اقتدار خود بودند. به بیان دیگر فاصله میان این دو سالهای ناپلئونی بود.هگل در نظام ینا مشغول ساختن نظام فکری خودش بود. قرار بود در این نظام فلسفه طبیعت، فلسفه ذهن، اخلاق، فلسفه سیاسی و فلسفه دین از طریق نوعی منطق که به زعم هگل سنگ بنای کلی این نظام و ساختار بود، وحدت بیابد و در علمی یگانه گرد آید. پس از منطق صوری ارسطو این بار هگل منطق جدیدی بنیان مینهد. البته ما در تعبیر دیگری فرگه را بنیانگذار منطق جدید میدانیم. پیش از این «متافیزیک، نظام ینا» با ترجمه محمدمهدی اردبیلی به فارسی منتشر شده است. باید در نظر داشت که هگل فیلسوفی دشوارخوان و دشوار فهم است. این دشواری به ویژه در آثار دوران ینا بیشتر است.
منطق مغفول مانده هگل
محمدمهدی اردبیلی، مترجم و مدرس فلسفه|هگل، فیلسوف پیچیدهای است که آثار متعدد و نظامهای متنوعی دارد. ما در اینجا درباره نظام ینای هگل سخن میگوییم. پس، بحث ما در حوزه منطق ناظر بر منطق در نظام یناست؛ یعنی دورهای که هگل در شهر ینا مجموعه دستنوشته و درسگفتارهایی را تالیف میکند که امروز بخشهایی از آنها از بین رفته است. مثلا بخشهایی از متن «منطق، نظام ینا» و «متافیزیک، نظام ینا» نیست. در «منطق، نظام ینا» دو سرفصل ابتدایی از دست رفته و ما ناچاریم گفتههای هگل در این بخشها را با توجه به متن بازمانده حدس بزنیم.هگل در نظام ینا طرحی از نظام یا سیستمی دیگر میریزد. اما این نظام مغفولمانده و کمتر درباره آن صحبت شده است. چنانکه بحث درباره منطق این فیلسوف معمولا به منطق متاخر او اختصاص دارد؛ یعنی «علم منطق»، «اتحاد» و «دایرهالمعارف علوم فلسفی» که الان درباره آنها سخن نمیگوییم. نظام ینا شامل ۴ بخش «منطق»، «متافیزیک»، «فلسفه طبیعت» و «فلسفه روح» است. هگل در این مجموعه نگاهی نظاممند دارد و آرمان نظامی واحد را در سر میپروراند. او به دنبال علمی واحد است، ایدهای مدرن و در عین حال دارای ریشههای کهن. نوعی آرمان در این ایده وجود دارد که در اسپینوزا و دکارت هم دیده میشود. اینان بر این باورند که میتوان همه علوم را ذیل یک علم یا شاید یک روش قرار داد و میخواهند فلسفه را از مرزهای خودش فراتر ببرند.
منطق ینا در برابر منطق ارسطویی
نظام ینا هنوز نظام ابتدایی هگل است. پس از آن هگل در ۱۸۰۷ «پدیدارشناسی روح» را منتشر میکند. «منطق، نظام ینا» نیز بخشی از این نظام ابتدایی است. پس ما باید آن را بین منطق قبلی و منطق بعدی آن بخوانیم؛ یعنی میان منطق کانت یا فیشته و منطق هگل متاخر. درباره تفاوت منطق نظام ینا و منطق ارسطویی بسیار سخن گفته شده است. منطق ارسطویی دو حدی است و بر «درست یا غلط» و «یا این یا آن» استوار است. در این منطق، گزارهها تاریخ ندارند و معیار صدق مطابقت است. اما در «منطق نظام ینا» با منطقی سه حدی سروکار داریم. بدین معنا برخی از محققان فلسفه میگویند، هگل منطق جدیدی وضع کرده است. البته، این منطق پیگیری نشد.۳ تفاوت میان منطق نظام ینا و منطق کانتی میتوان برشمرد. نخستین تفاوت این است که کانت در بخش «تحلیلات استعلایی» کتاب «نقد عقل محض» مقولات خود را از جدول احکام استخراج میکند. این در حالی است که هگل مقولات را از درون هم استخراج میکند. او مقولهای را بیان میکند و مقوله بعدی را از بطن آن استخراج میکند و به همین ترتیب مقوله سومی را از دل دومی و تا آخر. این شیوه خاص دیالکتیکی هگل است که از «پدیدارشناسی روح» تا «عناصر فلسفه حق» و درسگفتارهای «فلسفه دین» و درسگفتارهای «فلسفه تاریخ» آن را به کار گرفته است؛ یعنی روند دیالکتیکی درونزا در تکوین هر موضوع.در «منطق، نظام ینا» تاریخ نداریم. در اینجا جهان پیش از خلقت در نظر گرفته میشود. با این حال در این مقولات روند تاریخی حس میشود. به هر روی، ایده هگل در «منطق، نظام ینا» این است که خود مفهوم یا خود ایده به صورت دیالکتیکی از بطن ایده قبلی بیرون میآید و به پیش میرود. بدین معنا، هگل در این کتاب سیر تکوین دیالکتیکی مقولات منطقی را ارایه داده است.دومین تفاوت میان منطق نظام ینا و منطق کانتی این است که مقولات کانت در حوزه معرفتشناسی جای میگیرند، یکی از مشهوراتی است که میتوان بر آن نقد کرد و من هم منتقد آن هستم. برخی میگویند، کانت هستیشناسی ندارد. چون خود هستی را به منزله نومِن رها میکند و میگوید هستی را فقط به صورت نظامبخش فرض میگیریم و در مورد جهان بهماهُوه و شیء فینفسه نمیتوانیم حرفی بزنیم و هر حرفی بزنیم دچار توهم استعلایی شدهایم. اینان در ادامه نتیجه میگیرند که کل فلسفه کانت در ساحت معرفتشناسی است و فقط در این ساحت میتواند از این سخن بگوید که دستگاه من چگونه است، چه چیزهایی میسازد و آنها را چگونه میبیند و اگر من در جهان نباشم، نمیدانم این جهان به خودی خود چگونه است. چراکه من آن را فقط از طریق این دستگاه میبینم. ما در اینجا وارد این بحث نمیشویم که کانت هستیشناسی دارد یا ندارد. ولی در کل هگل میکوشد در مقولات «منطق نظام ینا» در ساحت معرفتشناسی صرف باقی نماند. از این رو حتی در فهرست «منطق، نظام ینا» به بحثهایی مثل مفهوم هستی یا نسبت جوهر به هستی برمیخوریم که معمولا خارج از منطق کلاسیک قرار میگیرند.منطق کلاسیک منطق صوری بود؛ یعنی فقط در صورت حکم است. برای این منطق مهم نیست که بیرون چه باشد. به بیان دیگر منطق صوری به موضوع توجهی ندارد و صرفا با فرم سروکار دارد. ولی منطق هگل صوری نیست. در اینجا فرم و محتوا در دیالکتیک با هم قرار میگیرند. مشاهده میکنیم که در فلسفه هگل، حقیقت منطق یا مفهوم دایما میل دارد از صورت صرف بیرون بیاید، با جهان خارج و ساحت هستیشناسی ارتباط برقرار کند و آن را به درون بکشد. در واقع همین رفتوآمد دیالکتیکی است که روند مقولات را در «منطق، نظام ینا» تعیین میکند.تفاوت جالب دیگر میان منطق نظام ینا و منطق کانتی که شاید از مشهورات هم نباشد، این است که کانت در «نقد عقل محض» جدول مقولات خود را از کمیت شروع میکند. او از احکام کلی، جزئی و تکین شروع میکند و وحدت، کثرت و تمامیت را درمیآورد. این در حالی است که هگل به تبعیت از فیشته کتاب خود را با کیفیت آغاز میکند. اهمیت این امر تا حدی است که به نظر من میتوان تمایز کلیدی کانت و هگل را با آن تبیین کرد. هگل احتمالا از وحدت شروع میکند. کانت هم از وحدت آغاز کرد اما او وحدت را در کمیت قرار داده بود. این بحث تا آنجایی که به کانت برمیگردد، روشن است. او بر آن است که ۳ حکم وجود دارد: کلی، جزئی و تکین و از این سهگانه ۳ مقوله وحدت، کثرت و تمامیت را استخراج میکند. در اینجا وحدت به یک مجموعه اطلاق میشود؛ کثرت بدین معناست که تمایزهایی در آن ایجاد میشود و تمامیت به تمامیت یک چیز اطلاق میشود. اما وقتی هگل از وحدت شروع میکند، کیفیت او چهارگانه(وحدت، نفی، حد، تمامیت) است. این وحدت ارتباطی با وحدت کمّی کانت ندارد و کیفی است.
وحدت هگلی
اگر از کتاب «منطق ۱۸۱۲» هگل کمک بگیریم، وحدت هگل مواجهه فرد با جهان از حیث هستی محض است؛ یعنی هستی پیش از آنکه کثرتی در آنجا شود. چنانکه هریس اشاره میکند، وحدت در اینجا مانند وحدت وجود پارمنیدس است. از دل این وحدت محض، نفی بین موجودات حد میگذارد، اینها جدا میشوند و به تمامیت میرسیم. تازه اینجاست که میتوان وارد کمیت شد. مقوله اول منطق هگل در بحث کمیت «واحد» است. منظور از این «واحد» واحد عددی است؛ یعنی فرد واحد. هگل از واحد به ترتیب به کثرت واحدها، عمومیت و عدم تناهی میرسد. این گذار بسیار مهم است.اینجا هگل از وحدت کیفی شروع کرده است. چون برای او آغاز از نوعی کیفیت است و کمیت سطح بعدی ماجراست. آغاز از یک مواجهه بیواسطه با هستی محضی است که میتواند منطق را روی آن سوار کند. به یاد آوریم که خط سیر در منطق هستی، نیستی و شدن است. در اینجا نیز هگل از «هستی» شروع میکند اما به جای «شدن» به نفی و حد میرسد؛ یعنی منطق او ایستا میشود. حد در کانت هم نوعی تمایز ایستا میان عناصر است.هگل اغلب متهم شده که وحدت وجود مطلق است. بله، او کلگراست حتی در پیشگفتار «پدیدارشناسی روح» میگوید، حقیقت کل است. اما از سر کلگرایی منطق را با وحدت شروع نکرده است. بلکه در نظر او کمیت مرحلهای والاتر از کیفیت است؛ یعنی کثرت یا واحد عددی برای او ورای وحدت است. اتفاقا تئودور آدورنو در کتاب «سویهها» از نقد هگل از مواجهه بیواسطه با هستی در مقابل هایدگر استفاده میکند. به نظر من هم ریشه این ماجرا اینجاست. او درباره تبدیل شدن کیفیت به واحد میگوید:«بدل شدن به واحد در شکل مطلق آن فقط به صورت یک باید؛ یعنی امری فراسویی در برابر وحدت حد باقی میماند و هر دو فرو میپاشند». بدین معنا که مسیری طی شده تا این کیفیت فرو بپاشد و به واحد برسد، واحد در کثرت واحدها متجلی شود و بعد به عمومیت برسد و بتواند بحث کمیت را به اوج خودش برساند.
تفاوت منطق نظام ینا و منطق متاخر هگل
در منطق مغفول و ناشناخته ینا در مقایسه با منطق متاخر هگل امکاناتی وجود دارد که من با ایدهای از ویتوریو هوسله روی آن دست میگذارم. برای آشنایان با دیالکتیک هگل در فهرست و مباحث «منطق، نظام ینا» چیزی جلب توجه میکند. اینکه بخش کیفیت شامل ۴ بخش وحدت، نفی، حد و تمامیت است و در ادامه بخش کمیت نیز شامل ۴ بخش واحد، کثرت واحدها، عمومیت و عدم تناهی است. این بسیار عجیب است. چراکه دیالکتیک هگل سهوجهی است و حتی در کتاب «علم منطق» نیز همه اینها سهوجهی شده است. بحث رایج این است که در «منطق، نظام ینا» دیالکتیک هگل هنوز به منطق دقیق سهوجهی خود نرسیده است. ولی اجازه بدهید با ویتوریو هوسله در «سیستم هگل»(۱۹۸۸) همساز شویم و برعکس به قضیه بنگریم. اگر فرض کنیم دیالکتیک واقعا باید چهاروجهی باشد، آنگاه هگل متاخر این چهاروجه را از دست میدهد و آن را به ۳ وجه فرو میکاهد. هوسله در جاهایی نشان میدهد که سهوجهی برای دیالکتیک کافی نیست. بدین معنا که اگر از امر انتزاعی یا ایده منطق شروع کنیم، یک وجه دیالکتیک آنتیتز یا نفی آن است که آن را از خود بیگانه میکند؛ مثل منطق در برابر طبیعت. اما در گام بعدی از این طبیعت کاملا از خود بیگانه یا عینیت یافته، نمیتوان به روح مطلق یا روح رسید بلکه باید در مرحلهای دیگر طبیعت سوبژکتیو یا طبیعت برگشته به ذهن را نفی کنیم تا پس از آن به طبیعت به معنای روح مطلق برسیم.
سه وجهی یا چهار وجهی
ژیژک هم در «سوژه حساس هگلی» در این باره بحث میکند و با استدلالهای لکانی از منطق چهاروجهی استفاده میکند. جالب اینکه در «فلسفه طبیعت» هگل هم باز با ۴ وجه روبهرو میشویم. انگار امکاناتی در منطق چهاروجهی هست که هگل میکوشد آنها را در سهوجهی حل کند. از قضا خود «منطق اعظم» هگل که ما در آن همه چیز را سهوجهی میبینیم نیز دو وجهی است. در این کتاب با منطق علمی و منطق ذهنی مواجهیم. هوسله بر آن است که خود این دو بخش به واسطه چهارلایهها باید ۳ بخش میشده است. به نظر من، این امکان به طرز عجیبی در «منطق» ینا وجود دارد. در اینجا، دیالکتیکی چهارگانه میبینیم که مراحل خاص خودش را طی کرده است. این چه بسا بسیاری از نقدهای وارده بر انسداد دیالکتیک هگل را نیز رفع کند. این «منطق نظام ینا» را منحصر به فرد و خاص میکند.افزون بر آن، هگل در اینجا سختنویستر از هگل متاخر است. تا جایی که نوشتههای او در «متافیزیک، نظام ینا» و حتی «پدیدارشناسی روح» گاهی شبیه هذیان است. با این حال مترجم به خوبی از عهده برگردان این متن بسیار دشوار برآمده است. این برگردان به ویژه از آن رو ارزشمند است که از زبان آلمانی برگردان شده و نکات دقیقی در پاورقیها بیان شده است. حتی او دقتهایی را لحاظ کرده که من در زمان ترجمه لحاظ نکرده بودم.
از منطق دور شدهایم
میثم سفیدخوش، دبیر مجموعه ایدهآلیسم آلمانی| هگل در ایران بد سرنوشت است اما الگوی مجموعه ایدهآلیسم آلمانی برای انتخاب متنها و مترجمان میتواند قدری دلگرمکننده باشد. سیدحسین سجادی پیش از این کاری منتشر نکرده است. اما من او را از پیش میشناختم و سالها پیش از آنکه ایده ترجمه این آثار به ذهنمان بیاید با هم در مورد منطق(در معنای رویکرد فلسفی به منطق و نه منطق در ریاضیات) گفتوگو میکردیم. او به تفصیل فلسفه خوانده و به زبان انگلیسی و آلمانی مسلط است. بنابراین در مجموع شایستهترین فردی بود که در جامعه علمی برای ترجمه «منطق نظام ینا» میشناختم. وقتی درباره دشواری فلسفه هگل سخن میگوییم، دو معنا در نظر داریم. دشواری به معنای فنی کلمه به چارچوب نظام فکری برمیگردد که صدر و ذیل و ادبیات و زبان خاصی دارد. در این سطح به نظر من دشواری فلسفه هگل خاص یا بیش از متون مهم و جدی سایر فلسفهها یا دیگر علوم نیست. اما در سطح دیگر دشواری هگل برای ما ایرانیان به دوری فکر ایرانی از تفکر منطقی برمیگردد. بحران جدی ما در فهم هگل این است. البته در فهم کانت نیز با همین بحران مواجهیم. کانت را در حوزههای عمومیتر، بهتر میفهمیم و در مواجهه با لایههای منطقی در کار او گرفتار میشویم. اما وضعیت در مطالعه هگل متفاوت است. چراکه این فیلسوف تفکر منطقی را در انضمامیترین آثار خود نیز دنبال میکند. درسگفتارهای «تاریخ فلسفه»ی هگل تاریخ عقاید فلسفی نیست بلکه بر منطق استوار است. از این رو از دیگر تاریخ عقایدنگاریها ممتاز است و نشان میدهد که با فیلسوفی به تمامی منطقی سروکار داریم. همین مساله ارتباط ما را با هگل دشوار میکند. در کتاب «پدیدارشناسی روح» هگل فورا به سراغ بخش اربابرعیتی میرویم و میخواهیم با قرائت کوژوی سیاسی و اجتماعی کل آن پروژه را دریابیم. چراکه ذیل این تفسیر فهمیدنیتر است. بخشهای متعددی از «پدیدارشناسی روح» زمینهها و لایههای سیاسی و اجتماعی یا فرهنگی دارند و از این حیث برای ما معنادار و ملموساند. اما هگل در همه این بخشها هم بحث منطقی میکند. با این حال برای نمونه در عمده آثار مربوط به ارباب- رعیت بحثی در منطق این موضوع نمیبینیم چراکه فهم تفکر منطقی برای ما به شدت دشوار است.تفکر منطقی در سنت ما سابقه داشته اما امروز از تفکر منطقی دور شده است. منِ در ظاهر متخصص هگل برای خواندن کتاب «منطق، نظام ینا» به هزار دشواری میافتم. وضعیت برای مترجم به مراتب دشوارتر خواهد بود. «منطق، نظام ینا» برای من بسیار دشوار است. چون من سنتی از تاملات جدی منطقی ندارم. پس از پورسینا، تفکر منطقی برای هزار سال در جامعه ما روزبهروز کمرنگتر شده است. در آخرین فیلسوف بزرگمان، صدرالمتألهین به یک رساله کوچک منطقی رسیده و کار به جایی رسیده که امروز در حد ابزاری نگریسته میشود و دانشجویان در سالهای اول تحصیل آن را در حد «منطق مظفر» و حتی اشکال سادهتر آن میخوانند و مثل نردبانی با لگد آن را کناری میاندازند. و وقتی من فاقد سنت کافی برای درک روابط منطقی هستم، نمیتوانم با این تفکر ارتباط معناداری بگیرم. اینگونه است که دشواری خاصی برای ما ایرانیان وجود دارد. شاید ما باید قدری خوانشهای فرهنگی و سیاسی از هگل را تعلیق کنیم و با دستوپا زدنی این تفکر منطقی را ورز دهیم. شاید آرام آرام بتوانیم شایستگیهایی بیابیم تا به زبان مفهومتری با این فیلسوف بزرگ و دورانساز ارتباط برقرار کنیم.
نسبت منطق و تاریخ
درباره «منطق، نظام ینا» و نسبت آن با تاریخ دشواری مهمی خواهیم داشت. هگل در «منطق ۱۸۱۲» میگوید، من میخواهم در این کتاب به خداوند آنگونه که پیش از خلقت است، بپردازم. اما آیا این میتواند دلالتی بر این باشد که این اثر نسبتی درونی با تاریخ ندارد؟ از سوی دیگر وقتی کتاب «منطق نظام ینا» را میگشاییم، تمام آن دلالتهای تاریخی موجود در «پدیدارشناسی روح» یا «فلسفه روح» رنگ میبازند و اصطلاحات مفهومی و انتزاعی میشوند. دوباره این انگاره برای ما ایجاد میشود که اینجا دیگر حیطه تاریخ نیست. این محل بحث است و من هم نمیتوانم با خیال راحت درباره آن سخن بگویم. هگل در مقدمه درسگفتار «تاریخ فلسفه» که جداگانه اثری واجد اهمیت فوقالعاده در اندیشه فلسفی اوست، میان دو نوع از تاریخ فرقی گذارد: یکی تاریخ بیرونی و دیگری تاریخ درونی. تاریخ بیرونی آن چیزی است که در برابر چشمان زمان تقویمی بین ما رد میشود. در این معنا بیگمان پروژه منطقی هگل تاریخی نیست. هگلی که دغدغهمند نظریهای درباره علم است، نمیتواند تمام افکار خود را به سطح تاریخیگری؛ یعنی انتساب افکار به شرایط تاریخی و تقویمی تقلیل دهد. به این معنا گمان نکنم کسی منطق هگل را تاریخی دانسته باشد. ولی این دلالت بر این نمیکند که منطق هگل با هیچ معنایی از تاریخ ارتباط وثیقی ندارد. هگل در برابر منطق کانتی که دو گزاره تز و آنتیتز را در برابر هم قرار میدهد از دیالکتیکی ارگانیک سخن میگوید که به تاریخ درونی مفهوم اشاره دارد و در نظر دارد، مفهوم به خودی خود و مستقل از نیروهای بیرونی، حرکتی درونی دارد. اصطلاحا مفهوم زاینده است و در تقرر خود به امکاناتی منجر میشود که تکرار ساده خود آن نیستند. حالا این دیالکتیک یا سهتایی یا چهارتایی است.
دیالکتیک هگلی ارگانیسم پویا
من گمان میکنم، هگل هیچوقت به دیالکتیک سهتایی وفادار نیست. او در همان دوره ۱۰ساله فکری خود که به سهتایی کردن متهم میشود در بسیاری از درسگفتارهایش دیالکتیکهای سهتایی را با عنوان این سهتاییهای مسیحی فیثاغوری مسخره میکند و میگوید، معلوم نیست چرا کانت میکوشد خود را به اینها محدود کند. «پدیدارشناسی روح» هگل نیز به راحتی در طرحهای سهتایی نمیآید. اینکه هگل را در طرحهای سهتایی محصور کنیم از سوداهای تحققناپذیر کسی مثل مکتاگارت است که در پایان سده نوزدهم با آن تفکر انگلیسی خود میخواست هر طور شده، تصویری منظم و مرتب از هگل به انگلیسیها بدهد. چون انگار نظم را در همین سهتاییهای ساده میدید. این در حالی است که وقتی از دیالکتیک ارگانیک سخن میگویید باید در نظر داشته باشید که ارگانیسم پویاست. در ارگانیسم نمیتوان از پیش تعیین کرد که از یک به دو، سه یا پنج خواهیم رسید. همانطور که ارگانیسم نمیتواند گزافه باشد؛ یعنی یک مفهوم نمیتواند بالاراده بگوید که من سهتایی میشوم یا پنجتایی نمیتواند از پیش تعیین شده باشد.
شکست کانت
کانت در پایان «سنجش خرد ناب» بحثی با عنوان «تاریخ خرد ناب» میگشاید. این به نظرم لحظه شکست فلسفه اوست. اگر کانتی فکر کنیم، خرد ناب نباید تاریخ داشته باشد. خود کانت در بخش «قانون خرد ناب» میگوید، جایی که تاریخ هست، ما از فلسفه بیرون میرویم و به تعلیم میرسیم. پس اختصاص چندین صفحه به تاریخ خرد ناب در این کتاب بسیار پرسشبرانگیز است. الگوی کانت در این اثر «اُرگانون» ارسطو است که بخشی برای تاریخ ندارد. پس چرا کانت چنین بخشی تمهید میکند و از آن سرسری میگذرد؟
او فیلسوفی است که از تمامیتی به نام خرد ناب حرف میزند! پس نمیتواند کار را با یک تراژدی تمام کند و بگوید، این وضعیت تراژیک خرد است. خرد در خودش تناقضهایی دارد که یارای پاسخ گفتن به آن نیست. اگر فیلسوفی چنین کند، نمیتواند از یک نظریه وحدانی علم دفاع کند. کانت این را میفهمد. پس باب تاریخی خرد ناب را میگشاید و آن را رها میکند.به نظر من، منطق دیالکتیکی هگل که در اینجا نمونه اعلای آن را به صورت اولیه و در عین حال پرمایه میبینیم، پاسخی است در برابر منطق فاهمه و ویژگی اصلی آن باید در تاریخمند بودنش باشد البته تاریخ درونی. یعنی باید تمام انرژی خود را روی این بگذارد که مفاهیم هم حرکت دارند و حرکتمندی مفهوم بخش طبیعی حیات مفهوم است و حالا چگونه این حرکت میتواند در یک کلنگری جامع وحدت علم را ضمانت کند. به صورت موازی هم «منطق، نظام ینا» و هم «پدیدارشناسی روح» این کار را میکنند. «منطق، نظام ینا» در مفاهیم پایه کار میکند و حرکت مفاهیم را پیش میبرد و «پدیدارشناسی روح» آگاهی ما از حرکت مفاهیم را پیش میبرد. اینجا باز هم در تاریخ درونی باقی میمانیم و به تاریخ بیرونی نمیرسیم. البته، اینها محل بحثاند.
روزنامه اعتماد
نظر شما